ساقیا مِی دِه ز مینای حمید
ساقیا مِی دِه ز مینای حمید
مَستِ مَستم کُن ز صهبای حمید
تا که مست و عاشق و شیدا شوم
بَر جمالِ ماه سیمای حمید
توتیای دیده سازم تا مدام
عنبرین خاکِ کفِ پای حمید
همچو موسی مست شو تا بشنوی
نغمۀ حق را تو از نای حمید
رَبِّ اَرنی گو به کویَش تا شوی
مَست و مَدهوش از تجلای حمید
آنچه موسی دید اندر کوهِ طور
خود ببینی در سرا پای حمید
وجهِ حقّ ، آئینۀ ایزد نما
هست آن ، رویِ دلارای حمید
مَحرَمِ شاهِ ولایت می شوی
گر ز جان داری تولای حمید
میدهد از هر بلا ما را نجات
هر زمان دست توانای حمید
دل به دریا زن که تا آری به چنگ
گوهر عشقی ز دریای حمید
شد شریفی دیده اش روشن چو دید
جلوه ای از روی زیبای حمید