مَظهرِ طلعتِ حق رویِ درخشانِ حمید

مَظهرِ طلعتِ حق رویِ درخشانِ حمید
سَر زَده شمسِ ولایت ز گریبان حمید
مَلاءِ عالَمِ اَعلی همه با عِزّ و
شَرَف سَرِ تعظیم گذارند به ایوان حمید
گِردِ آن خَرمَنِ فضلش فُضَلا خوشه بَرَند
صد فَلاطونِ زمان طفلِ دبستان حمید
طوبی و گلشنِ فردوس فرو رفته بخود
پیشِ آن قامت و آن سروِ خَرامان حمید
بویِ آن نافۀ مشگ است که از دشت خَتاست
یا شَمیمِ نَفَس و نِکهَت و ریحان حمید
حَک نِمُد بر دل ما عشق تو حَکّـاکِ اَزَل
تا اَبَد مانده به دل صورت رخشان حمید
دل ما بارگه قصر شهنشاهی اوست
عاشقان صف زده اند گوش به فرمان حمید
همه شب آورمش من به خیال در بَرِ خود
تا زَنم دستِ تضرع به دامان حمید
جاودان گشت مرا نام چو آن خضر نبیّ
تا که نوشیدم از آن چشمه حیوان حمید
این همه نعمت و دولت که بدادند به ما
ذره ای بوده هم از دولت و احسان حمید
می دهد از هر بلا ما را نجات
هر زمان دست توانای حمید
شّکر للّه به سیادت گُهر شاهی داد
تا که شد بر درِ شه خادم و دربان حمید